پسره توی کافی نت به کافه چی گفت: تشنگی را میتونم تحمّل کنم، اما فریبِ سراب رو نه.
کافه چی با چهره متعجب نگاهی بهش کرد و گفت : پنج هزار تومن میشه.
پسره در حالی که داشت از کافی نت خارج می شد برگشت و گفت:
کاشکی تشنگی رو تحمل میکردم و راهش رو کشید و رفت.
به کافه چی گفتم میشه یه سیستم باز کنی ؟
کافه چی گفت: سیستم 5 بشین.
نشستم و کمی به چشمای پسره فکر کردم. گوگل پلاس رو باز کردم و نوشتم :
تشنگی را می توان تحمّل کرد، اما فریبِ سراب را نه، بیا تشنگی را تحمل کنیم.
و به بقیه کارام رسیدم ، چهره پسره تو ذهنم نموند اما چشماش و غم و نا امیدیه تو چشماش خیلی واضح جلومه هنوز و امروز بهتر از همیشه درکش می کنم.