سی و یکم
سی و یکم

سی و یکم

نود و نهم

پسره برگشت و محکم خوابوند تو صورت برتراند، برت در حالی که دستش رو صورتش بود روی دو زانو نشست و سیگارش رو از زمین برداشت و روی لبش گذاشت پسره داد زد: مگه نگفته بودی هرچی منطق نادرست‌تر باشه نتیجه ای که ازش بر میاد دلکش‌تر و لذت بخش تره ؟

برتراند راسل در حالی که مشوش شده بود کامی از سیگارش گرفت و باز سکوت کرد.

پسره بغض کرد و گفت: هی برت! معذرت میخوام منو ببخش دست خودم نبود که. فقط بگو حالا چیکار کنم.

برت به دیوار خیره شده و بود و چیزی نمیگفت

پسره با حالتی ترحم انگیز، ملتمسانه گفت : تو رو به خدا یه چیزی بگو

استیصال از سر و ریش پسره  روی کف پوش اتاق چیکه میکرد و برت همچنان سیگار می کشید

انگار که داشت از اعماق وجودش به چیزی فکر میکرد. پسره کم کم اشک می ریخت و منتظر بود.

برتراند جای دست پسره رو روی صورتش کمی مالید و با صدای گرفته گفت: متأسفانه بسیاری از مردم پس از این‌که به دامان شوربختی درافتادند، به سعادت از دست‌رفته خویش پی می‌برند؛ کاش تشنگی را تاب می آوردی، کاش ، کاش...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.